وقتی انتحار عاطفه رخ دارد صدای مهر در گلوگاه بی مهری خشکیده شد،هیچ کس سخنی نگفت ،هیچکس دستان یخ زدۀ مهر و عاطفه را بر شانه های رنجور وخستۀ ناتوانی نگذاشت، هیچ کس نگاهی از سر رأفت و مهرنه؛ بلکه از سر ترحم و انسان دوستی برچهرۀ انسانی دیگر نیانداخت و هیچ کس دل تنگی های غریب و احساس عبث بودن انسانی را درک نکرد، نمیدانم علتش چه بود اما وقتی برای اولین بار در معصومیت چشم هایشان احساس کردم که خود را به صلیب قهر و گناه آویخته اند از سنگینی رنج پنهانشان دلم گرفت و چشم هایم با درد نهانشان آشنا گشت و باز هم احساس رسالتی شانه هایم را خم کرد.

خود را مدیون احساس کردم ؛ باید چیزی میگفتم از کجا و به چه کسی نمیدانم! می خواهم از دنیای تردید و دو دلی قدمی بیرون بگذارم، نمیشود همیشه سکوت کرد و خاموش ماند. آری باید سخنی گفت از آن چیزهایی که حداقل در جامعۀ ما اگر آن را ببینند انکار میکنند و سکوت،در این جامعه اگر حق انسانی پایمال شود شاید صدایی ضعیف برای همدردی برخیزد اما در گوشه ای از اینجا و آنجای وطن تباهی انسان را دیده ام.انسان مولود بدبختی که در گیرودار بی گناهی اش غوطه میخورد و حتی توان فریاد زدن را ندارد.انسانی که محکوم به سکوت است و این سکوت تنها هدیه ایست که از همۀ زیبایی های طبیعت به آنها بخشیده شده که باید پاسشان بدارند اگر نه از مقام والای انسانیت سقوط میکنند.انسانی که از زیستن در کنار انسان دیگردرد میکشد و میشرمد از این که خود را انسان بگوید. میزید زیستنی توأم با همۀ آلام.اینان کسانی نیستند جز افراد دوجنسه.آری باید سکوت را شکست و چیزی گفت.چیزی که آنها از گفتنش بیم رسوایی دارند. من نیزاحساس میکنم باید چیزی بگویم. از این که افراد دوجنسه این انسان های مغموم، سر شکسته و درمانده از همه چیز و همه کس در جامعۀ ما چه میکشند و چگونه زندگی میکنند. باید از حجم دل تنگی های غریب و احساس عبث بودنشان بگویم.

دخترک هراسان ظرف ها را از روی خانه جمع کرد و در حالی که از مقابل چشمانم میگذشت با صدای تقریبآً ناملموسی گفت سلام و به سرعت باد از مقابل چشمانم دور شد؛ وقتی دوباره بر گشت سینی چای را در مقابلم بر زمین گذاشت. نگاهم بر دستان زمخت و مردانه اش  خیره شد فهمید و سعی کرد دستانش را یک طوری از چشم من پنهان کند، آب دهانش را به سختی قورت می داد نمیدانم چرا احساس کردم از من  شرمیده ، رنگ چهر اش پریده و شمارش نفس هایش تند وتند تر گشته بود. شیارهای پیشانی و چهرۀ پژمرده اش خبر از سن و سال زیادش می داد؛ از او پرسیده بودم ،ازدواج کرده ای؟ با دندان لب هایش را فشرده و بعد در چهره اش حزن و اندوهی پدیدار شده بود، صدایش تغییر کرد و در حالی که سعی کرده بود، خونسردی اش را حفظ کند با صدای آرام تری گفت اگر من ازدواج میکردم مادر مریضم را کی جمع میکرد با گفتن هر کلمه احساس میکردم که غمش سنگین تر میشد و چهرۀ جوان او را در میان دیوارهای یأس و تردید از پا در می آورد، کمی مشکل بود حرف هایش را درک کنم؛ اگر او ازدواج میکرد بازهم میتوانست برای مادرش پناهی باشد در ثانی فکر میکردم حالا که چندین سال از مرگ مادرش گذشته پس چرا هنوز ازدواج نکرده است، سن وسالش زیاد نشان می داد زیادتر از شکست عمر یک انسان. در ذهنم افکار زیادی بالا و پایین می رفت، در جامعۀ افغانی خصوصاً در قریه جات و نواحی دوردست سن ازدواج خیلی مهم است تا جایی که یک دختر وقتی کمی بزرگ شد باید سریع در مورد ازدواجش فکر کرد و اگر کمی تأخیر در این مسأله باشد آن وقت است که انبوه سؤالات بر سرت می ریزد اما چرا این دخترتا این سن ازدواج نکرده بود، نمیتوانستم علتش را بفهمم. بعدها کنجکاوی ها ی بیش از اندازه ام سبب شد که از نزدیکانش فهمیدم که او دارای اختلال هویت جنسی است و از زمانی که تولد شده دارای خصوصیات جنسی زنانه و مردانه بوده  و به خاطر این که کسی چیزی در رابطه نداند حاضر به ازدواج نشده است. این جا بود که برای اولین بار با چنین افرادی در جامعه آشنا شدم.احساس کردم انسان های  اطرافش همه گناهکارانی نابخشودنی هستند چرا که از آغاز داشتن هویت جنسی را، برای او تبدیل به مسئله ای گنگ کرده اند. این فرد و یا همۀ اشخاصی که مثل او هستند در قدم اول و بهتر است بگویم در ابتدای تولد نامی دخترانه یا بچه گانه برایش میگذارند، لباسش را مطابق آن نام انتخاب و جنسیت کاذبی برایش میدهند که این ظلمی بس بزرگ است.

در آغاز میخواستم تا آن جا که در توانم است در بارۀ این افراد تحقیق کنم و بیشتر با آنها آشنا شوم اما هر گونه امکانی در این باره از من سلب شده بود. در افغانستان هنوز تعداد این افراد راجستر شده نیست و اطلاعات دقیقی در این مورد وجود ندارد اما یکی از مشخصه های بارزی را که خود در آشنایی با بعضی از این افراد به آن دست یافته ام این است که از زمان تولد این افراد به عنوان اعجوبه  و یا عناصر شیطانی قلمداد شده و از چشم همه پنهان میشوند تنها عرق شرم است که بر پیشانی والدین از داشتن چنین اعجوبه هایی میچکد. والدین به شدت در هراس می افتند که مبادا دیگری از این شوم بختی و آبروریزی آگاه شود. تولد یک دو جنسه در فامیل افغانی همراه است با یک لکۀ ننگ؛ یک بی آبرویی و شاید یک گناه کبیره چرا که هیچ کسی نباید بتواند پرده از راز این موضوع بردارد. فرد دو جنسه وقتی در خانه ای تولد میشود او را از بازی با هم سالان منع و مجبور به بودن در کنج خانه میکنند تا مبادا دیگران از وجود او آگاه شوند و در حقیقت خانواده ها هرگونه ظلم و توهین و تحقیر را به چنین فرزندانشان تهداب گذاری میکنند.کودک بیچاره، کودک مولود بدبختی در خانه تحقیر میشود وهمۀ احساسات و عواطف او میشکند.اولین حسی که در او شکل میگیرد حس دوستی و دوست داشتن نیست احساس تنفر است تنفر از خود و احساس حقارت است که در او پرورده میشود. او می آموزد که با همۀ هم سن وسالانش فرق دارد،با  تفاوت، تبعیض، توهین و تحقیر در خانواده آشنا میشود.او در این سن از همۀ علایق کودکانه فاصله میگیرد و به سمت غرق شدن در یک انزوای کامل روانی رهنمون میشود. او وقتی تفاوت های بین خود و فرزندان دیگر خانواده را میبیند و وقتی که خانواده اش عرصۀ تمام فعالیت ها را براو تنگ میکنند خود را طرد شده از محیط اجتماعی خانواده تلقی میکند و میداند که در جامعه نیز همان گونه بلکه شاید بدتراز آن با او برخورد میشود.  در این حالت تمام استعدادها و توانایی های بالقوۀ او به باد فراموشی سپرده میشود. در هنگامه ای که در آن شخصیت کودک در حال رشد و شکل گیریست کسی، کودک را تحت حمایت فکری ، روحی وروانی قرار نمیدهد و او خود را از دیگران متفاوت میبیند.دل شکسته و سرخورده به دنبال مأمنی میگردد تا در آن پناهی گزیند اما باز هم آن را نمی یابد. در جامعۀ ما اگر به فرد دو جنسه برچسب دختر بودن را زده باشند تا آخر عمر باید در کنج خانه بنشیند و ازدواج نکند چرا که اگر او ازدواج کند این راز کثیف و آلوده افشا میشود و اگر او را به دیگران پسر معرفی کرده باشند برایش زنی میگیرند که صدایش برنیاید و مجبور به زندگی با او باشد.افراد دو جنسه اگر روزی بخواهند آزاد زندگی کنند باید تابو شکنی کنند.متأسفانه در کشورما تا به امروز نه رسانه ها و نه مسئولین به وضعیت هولناک دوجنسه ها نپرداخته اند. این افراد روابط اجتماعی بسیار محدودی دارند وافرادی کاملاً منزوی و گوشه گیر هستند که نقص جسمانی آنها باعث شده تا آنها افرادی فعال نباشند.این افراد که به دلیل اختلال هورمون های جنسی به این عارضه دچار میشوند در کشورهای پیشرفتۀ جهان از امکانات پزشکی لازم جهت داشتن یک جنسیت استفاده میکنند اما در کشور ما تا هنوزاین افراد به وضعیت خود باقی مانده وهیچ راه درمانی برای خود سراغ ندارند.گذشته از همۀ این مسائل فرد دو جنسه به نوعی از جامعه و خانواده طرد میشود و به همین دلیل تشنجات روحی و روانی خاصی پیدا میکند و این طرد شدن از اجتماع اطراف سبب میشود که آنها به غیر از خود در برخورد با دیگران راحت نباشند. این افراد در معدود روابط اجتماعی خود تا حدود زیادی مورد استفاده جویی های جنسی قرار میگیرند و در مجموع این که در تمامی مراحل زندگی خود با مشکلات زیادی رو به رو هستند که این مشکلات تنها برحجم سرخوردگی و ضعف روحی آنها می انجامد.