و تو مانده ای در بهت یک ناباوری عمیقٰ
وقتی در فاصله یک چشم برهم زدن ازخود دور شده ای ماه ها، سال ها و شاید هم قرن ها
وقتی
وسوسه قدم زدن تا لایتناهی و مسیری که انگار گاهی خودخواسته و گاهی ناخواسته برآن، ذهنت را اشباع کرده
انگار هیچ دلیلی برای این آغاز از ابتدا نمی یابی
حتی اگر این راه را هزار، هزار بار برگردی
انگار باید عبور کرد از این مسیر
انگار اندیشه را باید عبور داد از این مسیر
آن وقت با عبور، اندیشه ات از تحولی ژرف، آبستن می شود و تو از اندیشه ای بس بزرگ، آبستن...
       + نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۹:۲۲ ق.ظ توسط شیده  مبتکر(زهرا سادت)
        | 
       
   
 وقتی خسته تر از هر چیزبه دنبال مرهمی برای دل تنگی های کوچکم هستم بی اختیار دستانم بر قلم می لغزد و می دانم که باید نوشت اما این که چه و چگونه نمیدانم فقط میدانم که با نوشتن روح طغیانگر و سرکش خود را برای لحظه ای آرام میتوانم اگر چه روزی بود که احساس میکردم باید فریاد درونی ام را در خود خاموش سازم اما امروز دیگر آن همه را نمیخواهم و تنها دل خوشی ام نوشته هایم است که مرا شوق زندگی میبخشد و میدانم آن چه را که می خواهم در نوشته هایم مجالی برای گفتنش می یابم و این تنها چیزیست که هر گاه خواسته ام بدان رسیده ام و آن را مونس تنهایی هایم گردانده م.
	  وقتی خسته تر از هر چیزبه دنبال مرهمی برای دل تنگی های کوچکم هستم بی اختیار دستانم بر قلم می لغزد و می دانم که باید نوشت اما این که چه و چگونه نمیدانم فقط میدانم که با نوشتن روح طغیانگر و سرکش خود را برای لحظه ای آرام میتوانم اگر چه روزی بود که احساس میکردم باید فریاد درونی ام را در خود خاموش سازم اما امروز دیگر آن همه را نمیخواهم و تنها دل خوشی ام نوشته هایم است که مرا شوق زندگی میبخشد و میدانم آن چه را که می خواهم در نوشته هایم مجالی برای گفتنش می یابم و این تنها چیزیست که هر گاه خواسته ام بدان رسیده ام و آن را مونس تنهایی هایم گردانده م.