چرا مردان افغان؟؟؟
این نوشته متوجه اقلیت مردان با شعور؛ باشرف وبا وجدان افغانی نیست.
از وقتی به افغانستان آمده ام روزی نیست که در بیرون بار فتار زنندۀ مردان افغانی مواجه نشده باشم. چندی پیش وقتی همرا دوستم از نزدیکی های سرینا میگذشتیم پیرمردی خمیده پشت با لباس های بسیار ژنده و عصا در دست از کنارمان رد شد؛ ناگهان تمام کهولتش را باد با خود برد؛ خیلی زود به سمت ما چند قدمی عقب آمد و بعد گفت نام خدا چه عجب قواره ای...........وشرم دارم از گفتن دیگر گفته هایش.نمیدانستیم چه جوابی باید به او میدادیم؛ بدون این که چیزی بگوییم به سرعت از آن جا دور شدیم. تازه بود که فهمیدم وقتی این پیرمرد با این سن و سال چنان حالی دارد از جوان ها نباید انتظاری جز این داشت. با این که همیشه در پوشش و نوع برخورد و حرکاتم سعی میکنم سنگین ؛ با جذبه و در عین حال بسیار جدی باشم اما وقتی میدیدم هنگام عبور از خیابان موتری در کنارم می ایستاد و میگفت با ماباش ؛ حیران میشدم که چرا؟؟؟ بعد کم کم فهمیدم این مسأله در مورد تمام دختران و زنان افغان صدق میکند فرقی نمیکند که جوان باشی یا پیر ؛ زیبا باشی یا زشت ؛ با سواد باشی یا بی سواد و چادر ی بر سر باشی یا با لباس های دیگر. فقط باید زن بود.نمیدانم چرا ژن زن آزاری  درمردان افغان بیش از سایر مردان وجود دارد. زیرا اکثریت مردان افغان در خیابان ها با شانه زدن و یا پرزه گفتن این مهم را به اثبات رسانده اند که اگر امکان آزار جنسی نباشد با استفاده از الفاظ رکیک و آزار کلامی میتوانند به اوج لذت برسند. این مردان عموماً از هر قشری هستند چه بی سواد  چه با سواد و زنان نیز در همه جا مورد آزار این افراد قرار میگیرند چه در بیرون و چه در محیط کاری. یکی از دوستانم میگفت یک بار وقتی دانشگاه می رفتم مرد جوانی با سر و ضع نا مرتب و آشفته  به من نزدیک شد و تکه کاغذی روی من انداخت و بعد با کمال بی شرمی گفت نمبر تلفنم است؛ بعداً تماس بگیر. اما واقعاً من که نمی فهمم چرا بعضی مردان تا آن حد پست میشوند که جرئت میکنند عقده های خود را در هر جایی و هر مکانی خالی کنند. آیا با شانه زدن؛لمس کردن و پرزه گفتن مشکل آنها حل میشود؟ دوستی میگفت جوان های افغانی آزادی های زیادی را بدست آورده اند؛ چینل های باز تلوزیونی  و دیدن فیلم های مبتذل همه وهمه باعث شده تا آنها این گونه رفع نیاز کنند اما خدا میداند که اصلاً این چیز ها ربطی به موضوع ندارد و این مردان بهانه گیر ذاتاً همین گونه اند. اما به هر حال نمیدانم واقعاً در برخورد با این افراد باید چه گفت و چه واکنشی نشان داد؟؟؟
 وقتی خسته تر از هر چیزبه دنبال مرهمی برای دل تنگی های کوچکم هستم بی اختیار دستانم بر قلم می لغزد و می دانم که باید نوشت اما این که چه و چگونه نمیدانم فقط میدانم که با نوشتن روح طغیانگر و سرکش خود را برای لحظه ای آرام میتوانم اگر چه روزی بود که احساس میکردم باید فریاد درونی ام را در خود خاموش سازم اما امروز دیگر آن همه را نمیخواهم و تنها دل خوشی ام نوشته هایم است که مرا شوق زندگی میبخشد و میدانم آن چه را که می خواهم در نوشته هایم مجالی برای گفتنش می یابم و این تنها چیزیست که هر گاه خواسته ام بدان رسیده ام و آن را مونس تنهایی هایم گردانده م.
	  وقتی خسته تر از هر چیزبه دنبال مرهمی برای دل تنگی های کوچکم هستم بی اختیار دستانم بر قلم می لغزد و می دانم که باید نوشت اما این که چه و چگونه نمیدانم فقط میدانم که با نوشتن روح طغیانگر و سرکش خود را برای لحظه ای آرام میتوانم اگر چه روزی بود که احساس میکردم باید فریاد درونی ام را در خود خاموش سازم اما امروز دیگر آن همه را نمیخواهم و تنها دل خوشی ام نوشته هایم است که مرا شوق زندگی میبخشد و میدانم آن چه را که می خواهم در نوشته هایم مجالی برای گفتنش می یابم و این تنها چیزیست که هر گاه خواسته ام بدان رسیده ام و آن را مونس تنهایی هایم گردانده م.