کنفرانس سه روزۀ بین المللی دفتر مودیکا موندیال دیروز پایان یافت در این کنفرانس مهمانانی از کشورهای اسلامی ایران و بنگلادش حضور یافته بودند و با محور خشونتهای جنسیتی و تأثیرات آن روی صحت باروری از ابعاد گوناگون بحث و ارائه نظر گردید اما چیزی که باعث شد از این کنفرانس خاطرۀ خوبی نداشته باشم این بود که در روز آخر کنفرانس خانم فتانه گیلانی به بعضی از نارسائی ها و کم کاری های نهادهای مربوط به زنان و دولت در این راستا اشاره کردند و گفتند در دیدار به اصطلاح فعالان حقوق زن با سران کشورهای خارجی هیچ گاه نماینده گان اصلی زنان که با دردها؛ رنج ها و مظلومیت های واقعی آنان در جامعه آشنا باشند حضور نیافته اند و افرادی که در خارج از کشور با سران کشورهای خارجی در مورد وضعیت زنان افغان دیدار میکنند همه بر حسب ملاک های دیگری این سفرها را انجام میدهند. و علاوه بر آن خانم گیلانی گفت که ما در چنین کنفرانس هایی مصارف هنگفتی را خرج میکنیم بدون این که تأثیرات مثبت و چشم گیر آن را در جامعه عملاً ببینیم که سخنان او با چک چک حاضرین همراه شد اما بلافاصله بعد از ختم سخنان او خانم نرگس حفیظیان از ایران در چنین محفل بین المللی چنان عکس العمل زشتی را از خود نشان داد که اصلاٌ باور نمیکردم که چنین حرکتی را انجام دهند؛ خانم حفیظیان در حضور آن همه مهمان گفتند که ما آن قدر هم که شما فکر میکنید خنگ نیستیم و بیکار هم نیستیم که از کار و زندگی و وقت خودمان بزنیم به کشور شما بیاییم شما به ما توهین کردید و گفتید که هزینۀ ما صرف گرفتن هوتل پنج ستاره برای مهمانان شده یعنی چی که از روی هوس به دیدن کشورها به امریکا و این طرف و آن طرف برای کنفرانس میروند و با زهم مکرر ادامه میداد که شما به ما توهین کرده اید و هر چه که خانم حوریه مصدق و خانم گیلانی سعی کردند او را متوجه کنند که اشتباه فهمیده امکان نداشت که نداشت و همین طور به حرف های خودش ادامه میداد که من نمیتوانستم منظور او را از این کار درک کنم اما به هر صورت این رفتار او برایم تعجب آور بود و علتش را نفهمیدم که چرا موضوعی را که اصلاً درک نکرده این طور به خود اختصاص داد.
       + نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم آذر ۱۳۸۶ ساعت ۱:۳۲ ب.ظ توسط شیده  مبتکر(زهرا سادت)
        | 
       
   
 وقتی خسته تر از هر چیزبه دنبال مرهمی برای دل تنگی های کوچکم هستم بی اختیار دستانم بر قلم می لغزد و می دانم که باید نوشت اما این که چه و چگونه نمیدانم فقط میدانم که با نوشتن روح طغیانگر و سرکش خود را برای لحظه ای آرام میتوانم اگر چه روزی بود که احساس میکردم باید فریاد درونی ام را در خود خاموش سازم اما امروز دیگر آن همه را نمیخواهم و تنها دل خوشی ام نوشته هایم است که مرا شوق زندگی میبخشد و میدانم آن چه را که می خواهم در نوشته هایم مجالی برای گفتنش می یابم و این تنها چیزیست که هر گاه خواسته ام بدان رسیده ام و آن را مونس تنهایی هایم گردانده م.
	  وقتی خسته تر از هر چیزبه دنبال مرهمی برای دل تنگی های کوچکم هستم بی اختیار دستانم بر قلم می لغزد و می دانم که باید نوشت اما این که چه و چگونه نمیدانم فقط میدانم که با نوشتن روح طغیانگر و سرکش خود را برای لحظه ای آرام میتوانم اگر چه روزی بود که احساس میکردم باید فریاد درونی ام را در خود خاموش سازم اما امروز دیگر آن همه را نمیخواهم و تنها دل خوشی ام نوشته هایم است که مرا شوق زندگی میبخشد و میدانم آن چه را که می خواهم در نوشته هایم مجالی برای گفتنش می یابم و این تنها چیزیست که هر گاه خواسته ام بدان رسیده ام و آن را مونس تنهایی هایم گردانده م.